.

وبلاگ تفریحی متن موزیک

.

وبلاگ تفریحی متن موزیک

متن ترانه The Girl With April In Her Eyes از کریس دبرگ

متن ترانه The Girl With April In Her Eyes از کریس دبرگ


There once was a king, who called for the spring

,For his world was still covered in snow

,But the spring had not been, for he was wicked and mean

;In his winter-fields nothing would grow

زمانی پادشاهی بود که به انتظار بهار بود

چون سرزمینش هنوز از برف پوشیده بود

ولی بهار نیامده بود، چون او بدجنس و خسیس بود،

در زمینهایش در زمستان هیچ چیز نمی رویید


ادامه متن اهنگ در ادامه مطلب..

متن ترانه The Girl With April In Her Eyes از کریس دبرگ


There once was a king, who called for the spring

,For his world was still covered in snow

,But the spring had not been, for he was wicked and mean

;In his winter-fields nothing would grow

زمانی پادشاهی بود که به انتظار بهار بود

چون سرزمینش هنوز از برف پوشیده بود

ولی بهار نیامده بود، چون او بدجنس و خسیس بود،

در زمینهایش در زمستان هیچ چیز نمی رویید

And when a Traveller called seeking help at the door,
Only food and a bed for the night,
He ordered his slave to turn her away,
The girl with April in her eyes

و وقتی که یک مسافر برای درخواست کمک به در ِقصر آمد
فقط برای غذا و جایی برای خواب،
پادشاه به برده اش دستور داد او را از آنجا دور کند
دختری با بهار در چشمانش را ...


Oh, oh, oh, on and on she goes,
Through the winter's night, the wild wind and the snow,
Hi, hi, hi, on and on she rides,
Someone help the girl with April in her eyes

اوه، او پیوسته می رود
در شب زمستانی، از میان برف و باد وحشی
او پیوسته می تازد
یکی به دختری با بهار در چشمانش کمک کند ...

She rode through the night till she came to the light,
Of a humble man's home in the woods,
He brought her inside, by the firelight she died,
And he buried her gently and good;
Oh the morning was bright, all the world was snow-white,
But when he came to the place where she lay,
His field was ablaze with flowers on the grave,
Of the girl with April in her eyes

او در میان شب تاخت تا زمانی که به نور رسید
نور ِخانه ی یک مرد فروتن در میان جنگل
مرد او را به داخل برد، دختر در کنار نور آتش مرد
و مرد او را با ملایمت و به خوبی دفن کرد
اوه صبح بسیار روشن بود، تمام دنیا به سفیدی برف بود
ولی وقتی که مرد به محلی که دختر در آن دفن شده بود رفت
دید که آنجا با گلهایی درخشان شده است که بر روی قبر روییده اند
بر روی قبر ِ دختری با بهار در چشمانش ...

Oh, oh, oh, on and on she goes,
Through the winter's night, the wild wind and the snow,
Hi, hi, hi, on and on she flies,
She is gone, the girl with April in her eyes...

اوه، او پیوسته می رود
در شب زمستانی، از میان برف و باد وحشی
او پیوسته پرواز می کند
او رفته است،‌ دختری با بهار در چشمانش ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد